مصاحبه جدید با حسامالدین سراج
موسیقی ما - «حسامالدین سراج» قرار است همین روزها با ارکستر ملی ایران همکاری داشته باشد و «وداع» را با آهنگسازی «محمد میرزمانی» اجرا کند. چند کار هم در دستِ تولید و انتشار دارد. او خوانندهای است با مختصاتِ خودش؛ حالا بیش از دو دهه است که در فضای موسیقی ایران حضور دارد و آثاری خلق کرده که خیلیهایش توانسته نظرِ مخاطبانِ خاص را به خود جلب کند و خیلیهایش هم نظرِ مخاطبانِ عام را؛ گزیده کار است و چندان اهلِ هیاهو نیست و همچنان مستمر و پیوسته به ارایهی آثارش میپردازد.
خوانندهی اصفهانیالاصل که دکترای پژوهش هنر دارد؛ نوازندگی ساز را نیز از خیلی سالهای دور آغاز کرد و از حضورِ بزرگانی چون فرامرز پایور، رضا شفیعیان و پشنگ کامکار (برای سنتور) بهره گرفت و در آواز شاگردی محمود کریمی و محمدرضا شجریان را کرد این گفتوگو در روزهایی گرفته شد که جامعه در التهابِ شدید قیمتِ سکه و ارز بود و حال عمومی چندان خوب نبود؛ «سراج» اما با همان آرامش و لبخند همیشگیاش پای گفتوگو آمد و وقتی از حال و هوای آن روزها پرسیدیم؛ یادآور شد که وقتی جهان با این عظمتش در حالِ گذر است؛ دیگر تکلیفِ این مشکلات روشن است؛ او تاکید داشت که با وجود تمام مشکلات، نباید به سمت ناامیدی رفت و تنها یک چیز است که در این میان میتواند معجزه کند و باعثِ آرامش شود: «هنر» هنرِ ناب و اصیل.
-همکاریام با «اردشیر کامکار» تجربهی بسیار خوبی بود و برای من یک اتفاقِ معنوی بزرگ بود
-مسوؤلان غیرفرهنگی که در امور فرهنگی مداخله میکنند، همیشه باعث بروز مشکلاتی در حوزهی موسیقی جدی میشوند
-اگر وضع فرهنگ خوب باشد، به آن موسیقی که ریشه در هویت ملی ما دارد، اهمیت داده میشود
-بخشی از هنر خودنمایی است و نمیشود منکر این مساله شد
-من انواع موسیقی را دوست دارم به شرطِ اجرای خوب
-اگر شما دایم در اینستاگرام باشید، ذهنتان پیوسته در حال پرش است و به همین جهت عادت به گوش دادنِ موسیقیهای یک دقیقهای خواهید کرد
-اگر بخواهیم به سمت ناامیدی برویم؛ زمینه مساعد است اما «هنر» در این میان چارهساز است
-موسیقی پاپ هم میتواند زمینهی حماسه ایجاد کند
-موسیقی سنتی خودش را یک تافتهی جدابافتهی نمیداند؛ اما این موسیقی علاقهمند به معنویت است
-با هنرمندانی که سعی میکنند با زبان مخاطب حرف بزنند مشکلی ندارم چون باید از هر ابزاری استفاده کرد تا مخاطب حرف شما را گوش کند
موسیقی ما - عوامالناس همهشان خصوصیات مشترکی دارند؛ مثلاً اینکه در موقعیتهای مختلف، چهرههای متفاوتی از خودشان نشان میدهند. وقتی که وزیر میشوند، مشهور میشوند، وکیل میشوند خیلی فرق میکنند با قبلش. وقتی که مرئوساند، یکی دیگرند تا وقتی رییساند. وقتی عاشقند زمین و آسمانشان یک رنگ دیگر است تا وقتی معشوق را به دست آوردهاند. اصلاً برای همین است که ادبیات پر از قصههای هجران است و کمتر کسی سروده از وصل. نه اینکه نباشد، هست؛ مثلاً حضرت حافظ فرموده: « گُل در بر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است» اما آن همه نالههای از سر فراق کجا و آثار در وصفِ وصلِ یار کجا؟
برخی آدمها اما متفاوتند. برای همین است که از عوامالناس جدا میشوند. میشوند آنهایی که میتوان در پناهشان خوش شد و خوب شد و حالِ دیگری را تجربه کرد. این آدمها میشوند پیامبرهای بینام و نشان این روزگار. میشوند آیات خدا روی زمین و چه حجتی بالاتر از زیبایی و مهر برای حقانیت پروردگار؟ خب تعداد این آدمها زیاد نیست (ایکاش بود). راستش را بخواهید هر روز هم دارد کمتر میشود. آنقدر که وقتی یکیشان را پیدا میکنی، باید با تمام وجود خدا را شکر کنی و از کنارش، کنار نروی.
«لوریس چکناواریان» یکی از این آدمها است. از آنهایی که وقتی استاد است، وقتی رهبر ارکستر است، وقتی بیش از هر چهرهی دیگری مشهور است، هیچ فرقی نمیکند با آن «لوریس»ی که خودش انتخاب کرده مدتی گوشهی خانهی دنج زیبایش در سی تیر بنشیند و فقط بنویسد و بنویسد و آهنگ بسازد. «لوریس» نشانهای از خداوند است؛ از آن آدمهایی که آمدهاند برای پاشیدن نور و مهر و زیبایی به دنیا. برای اینکه آدم با دیدنشان هنوز به آدمیزاد امیدوار باشد. هنوز دلش گرم شود که در این دنیای وحشی، هستند کسانی که میشود دیدشان، با آنها معاشرت کرد و حظ برد.
«لوریس چکناواریان»، جوان شوخ و شنگ 80 ساله، این روزها اثری را با نام «کوروش کبیر» منتشر کرده است. او همیشه دغدغهی ایران را داشته؛ دغدغه زادگاهش و کشورش و برای همین هم هست که در این سرزمین ماند؛ چه آنوقت که پرشور کار میکرد و چه آنوقت که دیگرانی آمدند در ارکستر سمفونیک که نه او را به عنوان رهبر مهمان دعوت کردند و نه اثری را از او اجرا کردند. این چیزها خیلی هم برایش مهم نیست. اصلاً معادلات او با آدمهای معمولی، با همهی عوامالناس فرق میکند. برای همین هم هست که می گوید برای امروز نمینویسد. مینویسد برای فردا. برای آینده. همان چیزی که ما همه نگرانش هستیم و او با فراغ بال، بالهایش را برایش گشوده است.
«کوروش کبیر» را ارکستر سمفونیک لندن و ارکستر ویسز ضبط کردهاند و شامل قطعاتی چون «سیل و تاک»، «نخستین رویای آستیاگ، پادشاه ماد، باران»، «دومین رویای آستیاگ، سیل»، «زایش و ربودهشدن کوروش، «اندوه ماندانا»، «کودکی کوروش در میان شبانان دشت، داستان شبانی»، «خشم استیاگ و مجازات کردن هارپاگ، سردار مادی»، «نبرد پاسارگاد، کوروش، استیاگ را شکست داده و امپراتوری پارسی را بنا مینهد»، «کوروش، شاه شاهان»، «نوروز، روز سال نو، اجتماع شهریاران»، «عشق کوروش و کاساندرا، دختر فرناسپ»، «ازدواج شاهانه»، «نبرد تیمبرا، کوروش، کرزوس پادشاه لیدیه را شکست میدهد»، «داینو، نیایش اسیران یهودی بابل، سرود عید فصح»، «ورود پیروزمندانه کوروش به بابل» و «منشور حقوق بشر کوروش، تدهین شده توسط خداوند» است.
همین اثر بهانهای شد برای آنکه «نگار نوراد» بنشیند روبهرویش و هر دو با هم از این سمفونی بگویند که سالها عمر آهنگسازش را معطوف خودش کرده است. «نوراد» یکی از بهترین نوازندگان ویولونسل است. خودش سالها در ارکسترهای مختلف نواخته و ثابت کرده که میشود زن بود و نوازنده بود و خوش درخشید؛ آنقدر که هر ارکستر و هر اثری که به «ویولونسل» نیاز داشته باشد، او یکی از اولین گزینهها باشد.
گفتوگو در فضایی متفاوت انجام شد. در یک روز تابستانی داغ که حال تهران خوب نبود، اما حال ما تا دلتان بخواهد خوش بود. در آن باغ مصفا و با چنین معاشرانی با حرفزدن دربارهی هنر مگر میشود بد بود؟ بهانه اما «کوروش کبیر» بود. اما «نگار» به گفتوگو که نشست از ارکستر پرسید، از آهنگسازان ایرانی، از مخاطبان موسیقی کلاسیک و از عشق و نمیدانید از عشق شنیدن از زبان لوریس چه کیفی دارد. پس این گفتوگو را ببینید تا در یک تجربهی ناب غرق شوید.
«کوروش کبیر» یکی از بزرگترین مردان تاریخ و یکی از عادلترین پادشاهانِ جهان است؛ اما منابع ایرانی دربارهی او بسیار کم است و همین ضرورتِ ساخت اثر هنری دربارهی او را بیشتر میکند. من از 40 سال پیش ساخت اثری دربارهی او را شروع کردم تا اینکه چند سال پیش سرانجام آن را به اتمام رساندم و ضبط فوقالعادهای نیز از آن انجام شد.
در دنیا هر چیز که کیفیت خوبی داشته باشد؛ حتما مخاطب خواهد داشت و ما در کشورِ خودمان هم علاقهمندان بسیاری به این موسیقی داریم؛ اصولا برخلاف آنچه که برخی تصور میکنند، موسیقی کلاسیک، به هیچعنوان موسیقی غربی نیست؛ این موسیقی همانقدر ایرانی است که آلمانی است یا اتریشی. حالا قرنهاست تمامِ دنیا در کنار موسیقی محلی و ملی خودشان، موسیقی علمی هم دارند که همین موسیقی کلاسیک است و اتفاقا از قرنها پیش در ایران به شکل جدی وجود داشته است؛ برای مثال «ابوعلی سینا» یکی از مهمترین مبدعان موسیقی علمی در دنیاست. موسیقی کلاسیک اقیانوس بزرگی است که نه سر دارد و نه ته! اما جزایر متعددی دارد؛ این موسیقی بسیار بیرحم است؛ اصولا هنر بیرحم است؛ چون ممکن است شما سختیهای بسیاری بکشید تا به تکنیک دست پیدا کنید و از آن طرف کارهای بسیاری بنویسید که هیچکدامشان شنیده نشود؛ یعنی در تاریخ هنر اثر خوبی نشود؛ درست مثل ادبیات که هزاران شاعر وجود دارند؛ اما تنها تعداد اندکیشان مولوی و فردوسی میشوند.
در ایران هنرمندانی مثل ملیک اصلانیان، حنانه، باغچهبان، استوار، مشایخی، فرهت و احمد پژمان کارهای ارکسترال بسیاری نوشتهاند. من خودم نیز 5 سمفونی نوشتهام که سمفونی 1 و 2 دربارهی قتل عام ارامنه است.
موسیقی زبان خداوند است و به همین خاطر امکان ندارد کسی بتواندن تمام آن را فراگیرد. شما هیچ اثری را خودتان نمینویسید نواها از جای دیگری میآیند؛ اما در این میان آهنگساز باید از خودش بپرسد آیا اثری که مینویسد میخواهد امروز شنیده شود یا اینکه یک قرن بعد هم مخاطب داشته باشد؟ باید از خودش بپرسد میخواهم برای امروز زندگی کنم یا برای فردا؟ برای من آینده مهم است.
من از کودکی روی موسیقی زورخانهای کار میکردم و عاشقِ این موسیقی بودم. از آن طرف موسیقی محرم نیز روی من تاثیر بسیاری گذاشته است. تمامِ ریتمهای نبرد «رستم و سهراب» بر اساس تمهای زورخانه است و تشییع جنازهی سهراب بر اساس موسیقی محرم. استاد «روح الله خالقی» کمک بسیاری برای نوشتن اپرای «رستم و سهراب» به من کرد؛ پیش از آن نیز از حمایتهای استادانی مثل حسین تهرانی و احمد عبادی برخوردار بودم؛ اما نقش آقای خالقی بسیار پررنگ بود؛ یادم میآید ایشان یکی از قطعاتشان را به من دادند تا برای ارکستر تنظیم کنم که نتوانستم این کار را انجام دهم؛ یک سوییت ایرانی هم به من داد؛ جالب است که دخترش (گلنوش) چند سال پیسش که مشغول جمعآوری آثار پدرش بود، خیلی دنبال این اثر گشت تا اینکه من گفتم پیش من است.
موسیقی پاپ و جاز یک بار مصرف هستند؛ خیلی خوب است که وجود دارند؛ اما در تاریخ هنر نمیماند.
آهنگسازی و رهبری ارکستر مثل دانستن چند زبان است که تجربهی بیشتری در اختیار کسی که آن را میداند، قرار میدهد؛ اما این دو همیشه مزاحم همدیگر هستند؛ چون زمانی که شما آهنگسازی میکنید، باید در خانهات زندانی باشی، خود من گاهی دو هفته از خانه خارج نمیشوم؛ مهمانی نمیروم؛ چون مغز و قلبت باید به بالا وصل باشد؛ من بازی کامپیوتری ماشین هنوز هم مشغول نوشتن هستم؛ شما تا میتوانی باید کار کنی، البته که هر چه بنویسی نمیتواند شاهکار باشد؛ اما باید تلاشت را در یک انزوا انجام دهی؛ اما برای رهبری ارکستر باید مرتب تمرین داشته باشید؛ برای من همیشه این طور است که زمانی که رهبری کردم، نتوانستم آهنگسازی کنم و برعکس. آهنگسازِ بزرگی مثل «مالر» هم که رهبر پرکاری بود؛ تابستانها آهنگسازی میکرد. با همهی اینها خیلی خوب است که هر آهنگسازی، رهبر ارکستر بلد باشد چون در کار آهنگسازی بسیار به او کمک میکند؛ یک نویسنده مدام باید کتاب بخواند تا بتواند بنویسد؛ این نقش را برای یک آهنگساز، رهبری ارکستر انجام میدهد.
من بیش از 500 ارکستر را رهبری کردهام؛ وقتی 14 ساله بودم اولین بار یک گروه کر را رهبری کردم، وقتی 16 ساله بودم؛ گفتم میخواهم ارکستر سمفونیک را رهبری کنم؛ معلمان هنرستان همه مخالف بودند و به شهرداری و وزارت فرهنگ نامه نوشتند که این اتفاق رخ ندهد؛ اما برای من «نه» وجود ندارد؛ اصلا «نه» برای زیر خاک است؛ به همین خاطر 60 نفر را جمع کردم و تمرین کردیم؛ همان زمان آقای خدابخشیان را میشناختم که دلال خانه بود و در شهرداری آشنا داشت؛ او به اسم خودش مجوز رهبری گرفت و کلانتری را هم خرید و به این ترتیب من برای اولین بار رهبری کردم؛ در حالی که مجوز کنسرت به نامِ او بود، تا پلیس آمد کنسرت من تمام شد. آن کنسرت 600 نفر مخاطب داشت که برای من فوقالعاده بود؛ اما شاید 20 سال طول بکشد که یک رهبر به پختگی برسد که معمولا این اتفاق در سنین بالا رخ میدهد؛ شما باید این توانایی را داشته باشید که چندین خط را یکجا بخوانید؛ رهبران جوان اما معمولا با گوش رهبری میکنند که در واقع رهبری نمیکد و تنها دست تکان میدهد.
ارکستری که میخواهد برای اولین اثری را اجرا کند باید در یک سطح حرفهای باشد که ما این ارکستر را در ایران نداریم؛ هنر زبان خداوند است و اگر بخواهی هدیه الهی را اجرا کنی باید آن را به بهترین نحو ارایه دهی، از آن گذشته اگر در اجرا عیبی وجود داشته باشد، کسی از چشمِ ارکستر نمیبیند. ارکسترهای درجه دوم و سوم که در ایران وجود دارند، فقط میتوانند کارهای آسانِ کلاسیک را اجرا کنند و معمولا هم به نحو بد اجرا میکنند؛ اما خب ضرری به آهنگساز نمیخورد؛ جز اینکه ممکن است مخاطب دیگر به اجرای کلاسیک نرود. ارکسترهای ما مثل یک سر کچل است که 20 تا مو دارد، ما تنها 20 نوازنده داریم که در ارکسترهای مختلف مینوازند؛ به همین خاطر باید اساتیدی از خارج بیاوریم تا موزیسینها را تعلیم دهیم و یادمان باشد موسیقی کلاسیک ایرانی و خارجی ندارد؛ در اروپا و امریکا هم بهترین نوازندگانِ ارکستر الزاما از خود همان کشور نیستند؛ ناسیونالیسم در هنر وجود ندارد و وقتی ناسیونالیسم وارد فرهنگ شود آن را نابود میکند. ما در هنر همه یک خانواده هستیم.
من بیشتر اوقاتی که تنها هستم غمگین هستم و کاری با دنیا ندارم. اگر کاری که مینویسم تراژدی است با آن گریه میکنم و گاهی میخندم. برای نوشتن رستم و سهراب بسیار گریه کردم؛ گاهی همسرم فکر میکند دیوانه شدهام. البته بدون خنده و گریه نمیتوانی زندگی کنی. زندگی همین است چیزی میان اشک و خنده و شادی و بدبختی؛ اما حال من زمانی خوب میشود که مردم را میبینم و عشق را احساس میکنم. عشق مثل آفتاب میماند که همیشه حالِ شما را خوب میکند. من وقتی در سی تیر راه می روم و با مغازهداران سلام و عیلک میکنم میکنند زندگی را احساس میکنم. اما بزرگترین عشق خداوند است. او اصولا مهربان است. خداوند خشم ندارد، هیچ کس را تنبیه نمیکند، با هیچ کس کار ندارد، دموکراتترین روح دنیاست او تو را بار اورده است که در دنیا رشد کنی. خداوند عشق است و به همین خاطر هیچوقت خشم ندارد. موسیقی هم پاکترین و زیباترین زبان خداوند است؛ البته ممکن است کسانی از آن سواستفاده کنند؛ اما این ربطی به موسیقی ندارد. هنرمند باید گریه کند تا به هدفش برسد؛ خداوند مثل مادری است که تا فرزتندش گریه نکند به او شیر نمیدهد.
بدون عشق زندگی کردن یک زندگی بیحاصل است؛ اما مردم بیرحم هستند عشق را از بین میبرند؛ عشق متولد میشود، او را میکشند و در بیشتر اوقات خودکشی میکند؛ با همهی اینها بهتر است آدم بمیرد برای عشق تا زندگی کند بدون عشق.